انقلاب اسلامي انقلاب معنويت، عقلانيت و عدالت (2)
انقلاب اسلامي انقلاب معنويت، عقلانيت و عدالت (2)
انقلاب اسلامي انقلاب معنويت، عقلانيت و عدالت (2)
نويسنده: دكتر مظفر نامدار(1)
انقلاب اسلامي، انقلاب عقلانيت درجهاني فاقد عقل
برقراري رابطه با اقوام غير يهودي و مسيحي را ندارد و رحمت واسعه خود را فقط به اقوامي عطا مي كند كه اين اقوام حتي توجهي به اجراي دستورات اين خدا ندارند و پيوسته نافرماني كرده به پرستش بت هاي عيني و ذهني، گوساله هاي سامري و اراده هاي معطوف به قدرت، ثروت و سياست(البته به مفهوم تزوير و نيرنگ)بر مي گردند.
خداي عرب كه خداي فرزندان بني اسرائيل است، بيان في نفسه حقيقت نيست بلكه هزاران توصيف شاعرانه متعالي ترين ارزش ها در انسان گرايي و يا فلسفه هاي ساخته پندارهاي انسان است ؛يعني بازگوكننده تجربه اي دروني و شكل گرفته در متن تاريخ انسان است.
خدايي كه زاده وجود يك ساخت اجتماعي سياسي است كه از آن رئيس قبيل يا پادشاه يا به زبان امروزي رئيس جمهور يا نخست وزير و يا امپراطور، قدرت فوق العاده اي در جامعه به دست آورده و در نتيجه ارزش هاي متعالي با قدرت هاي عالي جامعه كه يا اراده اكثريت عددي شركت كنندگان درانتخابات است و يا اراده پادشاه يا ملكه، يكي شده است. انقلاب اسلامي به تأسي ازانقلاب بزرگ پيامبرعظيم الشأن اسلام در چنين دنيايي ظهور مي كند. شالوده شكني سيطره اقتدار يهود، زئوس يا ژوپيتر مدرن در نگاه به عالم و آدم براي انقلاب اسلامي ايران كار سخت دشواري است.
مهم ترين وجوه تفاوت اسلام و آموزه هاي انقلاب اسلامي با ساير انقلاب هاي بشري در معرفت شناسي، هستي شناسي و انسان شناسي آن است، درانسان شناسي اسلامي بر خلاف انسان شناسي يهودي مسيحي و انسان شناسي فلسفه هاي يوناني رومي و معرفت شناسي هاي انسان ما بعد نوزايي، انسان موجودي مجبور در مقابل دستگاه خلقت نيست. خالق از او آزادي خواسته و او را آفريده است. انسان موجودي است كه رسالتي را به عهده دارد. او خليفه و جانشين خدا در زمين است و اين بارزترين مقامي است كه انسان مي تواند از آن برخوردار باشد. چنين تفسيري ازانسان در هيچ مذهب، مكتب و فلسفه اي وجود ندارد هيچ كتابي مثل قرآن انسان را تمجيد و تقديس نكرده است.
انقلاب اسلامي ايران مانند انقلاب صدراسلام، مبشر چنين تلقي اي از انسان است واين تلقي
به هيچ عنوان با سيطره الهيات يهودي مسيحي در تفكر مدرنيته همسازي ندارد.
مهم ترين تفاوت انسان شناسي انقلاب اسلامي با انسان شناسي يهودي مسيحي مدرنيته، علم و معرفت انسان به اسماء است. اسم كليد معرفت وشناسايي است. ازنظراسلام فرشتگان در ميدان معرفت و شناسايي به انسان باختند و در مقابل عظمت او به خضوع و خشوع افتادند. قرآن بر اي انسان رسالت آزادي و اختيارات جانشيني خدا قائل است و اين بدان معنا است كه انسان مكمل وجود و هستي است. درحالي كه در تفكر يهودي مسيحي مدرنيته غرب كه فعلا بر بخش اعظمي از جهان سيطره دارد، انسان موجودي بد ذات، شرور و گناه كار معرفي شده است كه بايد با اعمال قوانين خشك وبرقراري سيطره اي مبتني بر زور و اقتدار و هزاران حيله گري ديگر شرارت اين انسان را كنترل كرد. تفاوت ماهيت سياست در اسلام و غرب ناشي از همين ديدگاه است.
در اسلام سياست گفتمان مبتني بر خدمت است درحالي كه در غرب و فرهنگ يهودي مسيحي، سياست گفتمان مبتني بر قدرت است و اين بزرگ ترين تفاوت انقلاب اسلامي با جهان غرب است. تفاوت مهم ترين ديگر انقلاب اسلامي و آموزه هاي اسلام با آموزه هاي يهودي مسيحي غرب، درحوزه معرفت شناسي است. قرآن كتابي است كه پيوسته انسان را دعوت به شناخت و معرفت پديده ها و پيروي ازعقل مي كند. درحالي كه در فرهنگ يهودي مسيحي شناخت ميوه گناه و عقل ضد ايمان است. شناخت خدا، شناخت خود، شناخت ديگران، شناخت طبيعت، شناخت جامعه و شناخت تاريخ مهم ترين وجوه مطالعه و شناخت شناسي قرآن در آياتي تحت عنوان آيات آفاقي و انفسي است. درحالي كه در
الهيات يهودي ـمسيحي، دين، متون ديني و متون ايماني نه تنها در ماهيت خود ضد شناخت تلقي مي شوند بلكه انسان هم موجودي است كه هيچ گاه به شناخت واقعي اشيا نائل نخواهد شد. رشد نسبي گرايي، ابطال پذيري و ناتواني انسان درفهم حقيقت اشيا وغرب و آموزه هاي يهودي مسيحي دليل آشكار اين تفاوت است.
انسان توراتي، انساني است كه به جرم معرفت و شناخت از بهشت رانده شد. درحال كه انسان قراني، انساني است كه به جرم عمل نكردن و به معرفت و شناخت و اسمايي كه خداوندبه او آموخته بود، هبوط مي كند و از بهشت رانده مي شود. امانت الهي در قرآن به انسان كه مقام خليفه اللهي او را تضمين كرد، معرفت به اسماء است. برهمين اساس است كه در اموزه هاي سلام اصولا تضادي ميان عقل و ايمان، دين و معرفت، دنياي آخرت و شريعت و سياست ديده نمي شود. در حالي كه در فرهنگ يهودي مسيحي غرب، تفاوت عقل و ايمان منجر به جداسازي هاي دو گانه خطرناكي مي شود. جدايي جهان ديني كه جهان ايماني است و جهان دنيوي اين بود كه خداوند به جهان ايماني يعني جهاني فراسوي دسترسي عقل ارتقا مي يافت و جهان طبيعي يعني جهاني كه مقر زندگي انسان است، عاري از دخالت خدا و دين و ايمان مي شد و به ناچار به زير سيطره عقل در مي آمد. بديهي است كه چنين جهاني براي استوار كردن استدلال هاي خود بر اساس عقل و عدم دخالت مرجعيت ديني به طبيعت باز مي گردد. بازگشت به طبيعت در تعيين ارزش هاي بشري بزرگ ترين ظلمي بود كه الهيات يهودي مسيحي در جهان جديد مرتكب شدند. كاوش عقلاني به طور طبيعي از حوزه خداشناسي خارج و نقل جاي عقل را در اين حوزه مي گيرد. تفاوت مهم ديگرآموزه هاي انقلاب اسلامي با تفكرات رسمي غرب در چنين جايي است. مسلمانان درمعرفت شناختي خودبا يهوديان ومسيحيان نه تنها در ماهيت شناخت بلكه درامكان شناسايي، حدود شناسايي، منشأ شناسايي و منابع و ابزارهاي شناسايي نيز تفاوت هاي بنيادي دارند وهه اين تفاوت ها به چشم انداز نگاه اسلام به انسان و جايگاه او در هستي باز مي گردد.
چقدر ساده لوحانه است انديشه كساني كه تصور مي كنند با مباني معرفت شناختي و انسان شناختي غرب كه فعلا بر اغلب آموزه هاي رسمي سيطره دارد مي توانند به شناخت انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام خميني نائل آيند. براي شناخت انقلاب اسلامي بايد آموزه هاي پيامبر اسلام و ائمه معصومين را به دقت شناسايي كرد.
امسال به بركت انقلاب اسلامي ودرايت رهبر معظم انقلاب سال پيامبراعظم (ص)لقب گرفته است.
مهم ترين وجوه بهره گيري از اين سال آن است كه دوستداران انقلاب اسلامي و پژوهشگران حقيقت جو، وجوه تأسي انقلاب اسلامي را از انقلاب پيامبر بزرگ اسلام و از دل آموزه هاي آن بزرگوار استخراج نموه و به تفاوت هاي تفكر اسلامي با تفكر غرب توجه بيشتري نمايند.
كساني كه هنوز دل در گرو آرمان هاي امام خميني و انقلاب اسلامي دارند بايد ازاين فضاي به وجود آمده استفاده كنند. مباني معرفت شناسي و انسان شناسي غرب كه تحت تأثير آموزه هاي يهودي مسيحي است استعداد تحليل انقلاب اسلامي را كه تحت تأثير آموزه هاي قرآني است ندارند. اگر اين الهيات توانايي تحليل جنبش هاي زمان را بر اساس زبان آموزه هاي يهودي مسيحي داشت ظهور اسلام در برهوت بي خدايي جهان ساخته يهوديت و مسيحيت بي معنا بود.
انقلاب اسلامي انقلاب عدالت خواهي در جهان فاقد عدل
مسيحي يك مشكل بزرگ وجود دارد و آن اينكه پسر وقتي حق تصرف را در ارث پدر دارد كه پدر در قيد حيات نباشد. تا پدر زنده است حق تصرف براي پسر نيست. وقتي تفكر ات پدران كليسا به دوران جديد رسيد تقابل خواسته هاي پدر و پسر يك تقابل جدي در مسيحيت مدرن شد. پسر اكنون احساس مي كند به سن بلوغ رسيده مي تواند در ميراث پدر تصرف كند. اما از طرف ديگر مي داند اين تصرف منوط به مرگ پدر يا كوتاه شدن دست او از اين ميراث است. اغلب هيچ انگاران غرب مسيحي تلاش خود را به كار گرفتند كه اثبات نمايند در حوزه معرفت شناختي، پدرآسمان ها يعني خدا در حوزه امور اجتماعي، پدر زمين يعني پدران كليسا ديگر مرجعيتي براي تصرف در ميراث به جا مانده از پدر ندارند.
بايد پدر كشته مي شد يا از تصرف در امور دور نگه داشته مي شد تا پسر بتواند سري در سرها در بياورد.
انسان در غرب بر اساس آموزه هاي يهودي مسيحي و يوناني رومي، با بودن خدا نمي توانست در هر چه تمايل داشت تصرف كند. مرگ خدا در غرب مترادف با آزادي انسان در تصرف ما ترك خدا بود. چگونه با چنين آموزه هايي مي توان انقلابي مثل انقلاب اسلامي را كه در رأس آموزه هاي آن توحيد، معنويت، عقلانيت و عدالت قرار دارد تحليل كرد؟
انسان غير اسلامي انساني است كه در طول تاريخ با تضادهايي همراه است. تضاد اسطوره با طبيعت، طبيعت با فلسفه، فلسفه با اخلاق، اخلاق با قرارداد اجتماعي و غيره، اسلام ديني است كه آمده تا تمام اين تضادها را پايان بخشد. انقلاب اسلامي در دوران جديد مبشر وحدت، آزادي، صلح و امنيت و عدالت براي همه انسان ها است نه نژاد، خون، قبيله، قوم، دولت و ملتي خاص.
خدايان فلاسفه، طبيعت گرايان اصحاب قراردادهاي اجتماعي مثل محرك اول ارسطو، مگر جز با نيروي عقل و انديشه بشر سرو كار دارند؟
ولي بشر مگر تنها نيروي عقل و انديشه دارد؟بشرعلاوه بر عقل و انديشه چيزهايي مثل دل، احساسات و عواطف نيز دارد كه فلاسفه عمدتا با اين مقوله ها سرو كار ندارند. از ميان همه آن راه هايي كه بشر براي تثبيت پنداشته هاي خود جستجو كرده، تنها خداي پيامبران است كه علاوه بر جنبه هاي منطقي استدلال و عقلاني، پيوند محكم و استواري با ضمير، دل، احساسات و عواطف بشر دارد و انسان هنوز با او در حال داد و ستد و عشق ورزي است. تفاوت خداي پيامبران با خداي فلاسفه در اين است كه ارتباط انسان با او از نوع ارتباط يك نيازمند با يك بي نياز، عالم، قادر، عطوف، مهربان و عاشق انسان است. عدل به مفهوم اجتماعي براي چنين خدايي هدف نبود و به مفهوم فلسفي مبناي معاد، اختيار و مسئوليت پذيري انسان است.
دين در آموزه هاي الهيات توحيدي وقتي ماهيت خود را ازدست مي دهد كه تفسيري اخلاقي و فلسفي شود. سياست در رعايت حقوق مردم و برقراري عدالت بيش از هر چيز به خدا و حقايق متعالي نياز دارد، فلسفه از همان ابتدا به حساب خدايان رسيد وحقايق متعالي را در سرنوشت سياسي مورد ترديد قرار داد. شكافي كه از هومر و حماسه هاي ايلياد و اديسه در معرفت شناسي غرب به وجود آمد شكافي است كه نتوانست رابطه فلسفه غرب را با حقايق متعالي مستدام نگه دارد. فيلسوفان غرب، در دوران نوزايي و روشنگري، دين و اخلاق را از سياست به بيرون پرتاب كردند اما چه نتيجه اي عايد بشر شد ؟بحران محيط زيست، از بين رفتن بنياد خانواده، توليد و به كارگيري سلاح هاي كشتار جمعي، فقر و نابودي اسنان ها، از بين بردن منابع طبيعي و ثروت ملت ها، بحران روحي و رواني بشر، توسعه زندان ها و سياهچال ها، جنگ و خونريزي تمام نشدني ابر قدرت ها عليه ملت ها و هزاران مصيبتي كه نتيجه جدايي دين و اخلاق ازسياست بود. اينها محصول اعوجاجات فيلسوفان عصر روشنگري الهيات يهودي ـمسيحي غرب است كه تصور مي كردند با مرگ پدر، پسر همه چيز را عقلي
خواهد كرد و استعداد اداره ميراث پدر را دارد.
اكنون پراگماتيست هاي جديد الهيات يهودي مسيحي، پس از انكار نسبت عقيده و عمل و نفي اخلاق و دين در سياست به سراغ فلسفه رفته و مدعي اند كه دموكراسي و آزادي نسبتي با فلسفه ندارد.
كساني كه با اربابي فلسفه، تكليف دين واخلاق را در سياست يكسره كردند اكنون اعلام مي كنند كه وقتي پاي تفكر سياسي به ميان مي آيد، فلسفه امربري خوب ولي اربابي بد است. اكنون هيچ چيز، نه قدرت خدا، نه سرشت دروني واقعيت ها، نه قانون اخلاقي و نه آرمان شهرهاي فلسفي، نمي تواند بر حاصل توافق سياسي اعضاي جامعه اي مقدم باشد كه از تصميم گرفته اند به گونه اي زندگي مي كنندكه اكثريت عددي اراده كردند. صدق و حقيقت از ديدگاه اهل سياست جديد به مثابه سرشت دروني چيزي مستقل از انتخاب توصيف هاي زبان شناسانه انسان نيست. سوفسطائيان جديد ز اراده معطوف به قدرت، اراده ديگري را بر نمي تابند. ازديدگاه آنها پدر مرده است و پسر حق دارد در تمامي ماترك به جا مانده از پدر تصرف كند زيرا حقيقت به هيچ يك از ماهيت هاي دروني ربطي ندارد و به خرد و معرفت تنها از طريق گفت و شنود نگريسته مي شود. اين نوع معرفت، فلسفه، دين و اخلاق را از سر راه بر مي دارد تا به پنداشته هاي بشر ميدان دهد بر پايه امكانات قدرت سياسي، آرمان شهري باب طبع اربابان سياست و قدرت در زمين بنا كنند.
انقلاب اسلامي با تمام وجود خود در جهاني قد علم كرد كه فاقد روح، اخلاق، دين و فلسفه است. آيا هنوز مي پنداريد آرمان هاي چنين انقلابي و انديشه هاي پايه گذار آن را بايد با همان ابزارهايي تحليل كرد كه اين انقلاب عليه آنها به وجود آمده است ؟!
آيا هيچ تصور كرده ايم كه چرا اربابان قدرت و سياست كه اكنون بر همه چيز جهان غرب سيطره دارند، اخيرا تهاجم يكپارچه اي را در تخريب چهره اسلام و پيامبر عظيم الشأن (ص) آن آغاز كرده اند؟
چه باور بكنيم چه نكنيم اين تهاجم به سه چهره شاخص معنويت، عقلانيت و عدالت اسلامي
است كه با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، جلوه جديدتري از توانايي زبان اسلام در تفسير جنبش هاي زمان را به نمايش مي گذارد.
زباني كه فيلسوفان خود بنياد غربي تصور مي كردند در عصر روشنفكري براي هميشه به حساب آن رسيده اند. انقلاب اسلامي زبان دين را در تفسير جنبش هاي زمان زنده كرد. با زنده شدن چنين زباني همه سنت هاي وابسته به خاك، خون، نژاد، قبيله، شهر، ملت و دولت كه اكنون جهان غرب وتفكر يهودي مسيحي و فلسفه يوناني رومي مبشر آن است، به زير سؤال خواهد رفت.
در غرب سال ها به بشر القا مي كردند كه دين مخالف دانش و شريعت مغاير با عقل و ايمان ضد دانايي است. اما انقلاب اسلامي با شعار توحيد، عقل وعدل كه شعارپيامبر اسلام بود تمام بافته هاي فيلسوفان عصر نوزايي به بعد را مورد ترديد قرار داد. ديني كه آرمان هاي آن توجيد، عقل و عدل باشد و آزادي، تربيت، امنيت و فراواني نعمت را براي همه انسان ها بخواهد، جاذبه اش بيش از دين و فلسفه هايي خواهد بود كه شرارت ذاتي انسان و مهار او توسط قوانين و قرار دادهاي اجتماعي را سرلوحه خود قرار داده است. تحولاتي كه در ايران بعد از انقلاب اسلامي اتفاق افتاد، تحولاتي نيست كه از چشمان تيز بين اهل سياست و قدرت در غرب پنهان بماند. اين تحولات آنها را متوجه اراده معطوب به دگرگوني هاي بنيادي و مثبت نهفته در نهاد دين اسلام كرد. انقلاب اسلامي در طول كمتر از سه دهه يك كشور كاملا وابسته عقب مانده علمي، سياسي، اقتصادي واجتماعي را به كشوري نيرومند با توانايي هاي علمي حتي در پيچيده ترين علوم جديد يعني فن آوري هسته اي و سلول هاي بنيادي نموده است. اگر چنين كشوري تخريب نگردد يا موانع جدي سر راه آن
گذاشته نشود معلوم نيست كه الگوهاي برآمده ازانقلاب اسلامي ايران چه تأثيراتي در سيطره غرب در جهان ايجاد كند. دموكراسي، حقوق بشر، آزادي و امثال اينها حربه هاي كهنه اي هستند كه اكنون ديگر در جهان خاصيت و توانايي خود را از دست داده اند. كمونيسم، فاشيسم، آنارشيسم و ليبراليسم در غرب با پشتوانه اي از جنايات ضد بشري، نظام هايي هستند كه از دل حقوق بشر، دموكراسي و آزادي غربي خارج شده اند.
اگر نگوييم سياست هاي جهاني اما مي توان با قاطعيت اعلام كرد كه سياست هاي خاورميانه اي غرب و سردمدار فعلي آن امريكا دچار بحران است و بحراني كه اكنون امريكا و نظام ليبرال دموكراسي غربي با آن در خليج فارس روبه رو است از نظر استراتژيك و حتي ژئوپولتيك و ژئواستراتژيك ماهيتي بي سابقه دارد و خطرناك ترين چالشي است كه از جنگ جهاني دوم به بعد نظام هاي ليبرال دموكراسي غرب با آن روبه رو شده اند. به اعتراف برژيسنكي امريكا هيچ راه و واكنش مناسب و روشني در مقابل انقلاب اسلامي و بحران خليج فارس ندارد مگر دست زدن به تخريب ها ناجوانمردانه اي كه عليه انقلاب اسلامي و اخيرا بر عليه پيامبر عظيم الشأن اسلام اتخاذ كرده است. ايران و بعضي از كشورهاي مسلمان منطقه سپر استراتژيك غرب در مقابل رشد افكار ضد ليبراليستي محسوب مي شدند، امابا انقلاب اسلامي و بيداري جهان اسلام اكنون ايران و بعضي از كشورهاي منطقه به عنوان محور اين سپر از آن جدا شده و توازن ايدئولوژيكي غرب را در منطقه دچارمشكل كردند. ليبراليسم، سوسياليسم و فاشيسم و قرن بيستم پا را فراتر از كشتارهاي عامدانه اي گذاشته اند كه به نام تجدد و ترقي تبليغ مي كردند. آنها انسان را به قبول آرمان شهرهايي دور از ذهن تشويق مي كردند. اما اين تلاش ها مبين افراطي ترين حركت هاي سياسي و گستاخانه ترين نگرش هاي فلسفي در تاريخ بشر بود كه هيچ آرماني براي تكيه بشر به جا نگذاشت و تا تسلط كامل بر انسان و تحريف متعصبانه از بافت فكري و اجتماعي و حتي محدود كردن شخصيت انساني پيش رفت.
معماران ارمان شهرهاي اتوپيايي مدرنيته براي خود نقشي قائل شدند كه انسان از ديرباز
براي خدا قائل بود. روند تدريجي تكامل اجتماعي كه ابتدا از دل اين زائيده شده بود، دور كردن دين و اخلاق از زندگي اجتماعي، تلاش هاي جاه طلبانه تري را براي كنترل سرنوشت انسان دنبال كرد. اتوپياها بر پايه آموزه هاي فيلسوفان عصر مدرنيته نقطه عطف نياز انسان به رهايي از دين، طبيعت، اخلاق و رموز ماوراء آن شدند.
ظاهرا پذيرش اتوپياهاي تحميلي، امري اختياري مي نمود ترسيم آينده تاريخ را مي توان در نوشته هاي بيمار گونه روشنفكران عصر مدرنيته و گفتمان هاي استبدادي آنها و همچنين سياستمداران دولت هاي مدرن و گفتمان هاي خشونت طلب و جنگ افروزي آنها شماهده كرد. هانتينگتون و فوكويامانمونه هاي كوچكي از ترسيم كنندگان آينده تاريخ در پناه حقوب بشر و آزادي مي باشند.
انقلاب اسلامي با تكيه بر آموزه هاي دين اسلام خواب راحت سلطه گران تاريخ جديد را آشفته كرد. فاشيسم، نازيسم، ليبراليسم، سوسياليسم و كمونيسم كه به ظاهر تصويري منطقي از اتوپياهاي خود ارائه مي دادند اگر چه ريشه در آرمانگرايي داشتند اما در عمل به سطحي غير عقلايي كشيده شدند و نتايجي براي بشر به بار آوردند كه با منتها درجه افراط در كشتار و بيرحمي و حتي مخرب تر از انسان هاي وحشي از نظر نتايج اخلاقي و به همان اندازه براي بشر نفرت انگيز است. اين نظام ها بالاترين نقطه ظهور خشونت انساني را به نمايش گذاشتند. مدرنيته نه تنها ادعاي تملك كليد بصيرت علمي و معرفتي براي بازگشايي قلب تمامي معرفت هاي انساني را داشت بلكه مدعي آوردن خوشبختي براي تمامي انسان ها بود. اما در كمتر از دو قرن جز تخريب محيط زيست، نابودي بشر، توسعه و توليد و مصرف سلاح هاي كشتار جمعي
و هزاران بلاي خانمانسوز چه چيزي به ارمغان آورده است ؟
اكنون معضلات بزرگي توانايي مدرنيته در رهبري جهان را از زير سؤال برده است.
بدهي هاي جهاني كشورهاي فقير، فقدان توانايي رقابتي، سطحي رشد توليد ناموزون، وضعيت نامناسب اجتماعي، ضعف آموزش، انحطاط ارزش هاي ديني و مدني، سلطه طبقه ثروتمند، نارضايتي هاي ناشي از فقدان عدالت، ريشه دواني فقر و تبعيض نژادي، گسترش جنايات و خشونت، گسترش اعتياد، رشد روحيه نااميدي هاي اجتماعي، بي بند و باري جنسي، گسترش فساد اخلاقي، روحيه بي تفاوتي قشرهاي اجتماعي، ظهور فرهنگ هاي تفرقه افكن، بن بست نظام هاي سياسي، گسترش فزاينده احساس پوچي و معنوي (2)كمترين بيماري هاي سلطه مدرنيته بر جهان است.
بديهي است در چنين جهاني، انقلابي مثل انقلاب اسلامي و ديني مثل دين اسلام مورد توجه مردم دنيا قرار گيرد و بديهي است كه اربابان قدرت و ثروت كه چنين جهاني ساخته دست آنهاست و در مقابل اسلام، پيامبر عظيم الشأن اسلام، انقلاب اسلامي و امام خميني (ره) تجهيز شوند. (3)
پي نوشت ها :
1. دکتراي علوم سياسي.
2.براي مطالعه بشتر از اوضاع نابسامان غرب و امريكا رك : زي بيگنيو برژنسكي خارج از كنترل، ترجمه عبدالرحيم نوه ابراهيم، تهران، اطلاعات، 1372، ص 120 به بعد.
3.در نگارش مباحث مربوط به دين يهود و مسيحيت از منابع زير استفاده شده است :
پلي تيليشين، الهيات سيستماتيك، ج3، ترجمه حسين نوروزي، تهران، حكمت.
اريك فروم، همانند خدايان خواهيد شد، ترجمه نادر پور خلخالي، گلپونه.
آنگالووي، پانن برگ. الهيات تاريخي، ترجمه مراد فرهادپور، تهران، صراط.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}